نویسنده: حامد رحمانی، روانشناس شناختی
✜ بازگشت به ریشهها برای نجات آینده
اگر بهتر کردن کیفیت آموزش را به این معنا در نظر بگیریم که دانشآموزان موضوعات مختلف را راحتتر یاد بگیرند و مدت طولانیتری نیز بتوانند از اطلاعات یاد گرفته شده استفاده کنند، باید در بخشهای زیادی از نظام آموزشی، باید شبکهٔ مغز اجتماعی با شبکهٔ توجهی جابجا شود.
برای این کار بیایید با حوزهٔ علوم انسانی مثل همین تاریخ شروع کنیم. بسیاری از دروس به ذات خودشان مغز اجتماعی را فعال میکنند چون اطلاعاتی که ارائه میکنند در قالب داستان و روایت است و مغز اجتماعی به روایتها و قصهها حساس است (چون آنها را رویدادهایی واقعی میبیند که در تصمیمگیری برای آینده کمکمان میکنند). در نتیجه به جای اینکه از دانشآموزان بخواهیم آنها را حفظ کنند، باید بر اهمیت این اطلاعات در روابط اجتماعی تأکید کنیم.
همچنین نحوهٔ ارزیابی نیز بسیار مهم است. برای مثال اگر در تاریخ روی نامها و سالها تمرکز کنیم، مغز چارهای جز استفاده از شبکهٔ توجهی ندارد ولی اگر وقایع و روندها و مهمتر از همه، تبیین و بررسیِ چرایی اتفاقات را مهم بدانیم، مغز به طور خودکار از شبکهٔ مغز اجتماعی استفاده میکند. علتش هم این است که یکی از مهمترین وظایف شبکهٔ مغز اجتماعی حدس زدن چراییها است (چرا آن فرد ناراحت است؟ چرا آن فرد بر سر فرد دیگر دارد داد میزند؟). به عنوان مثال اگر قرار است دربارهٔ مهاجرت گروهی از افرا در طول تاریخ بحث کنیم، باید فرضیههایی از چرایی این مهاجرت بسازیم و این فرضیهها را مورد بحث قرار دهیم. در غیر این صورت نمیتوانیم انتظار داشته باشیم مبدأ و مقصد و زمان مهاجرت این گروه در آینده هم در یاد دانشآموزان بماند.
یک استفادهٔ دیگر از شبکهٔ مغز اجتماعی، در یادگیری زبانهای مختلف است. در یادگیری زبان (حتی یادگیری قواعد زبان مادری) ما همیشه مجبور میشویم قواعدی را حفظ کنیم و وقتی میگویم حفظ کنیم یعنی از شبکهٔ توجهی استفاده کنیم و این یعنی حفظ کردن با زحمت زیاد و زحمت بیشتر برای اینکه آنچه حفظ شده فراموش نشود. این در حالی است که زبان ارتباطیترین و به عبارت دیگر اجتماعیترین امر زندگی همهٔ ما است و پیوند بسیار عمیقی با ارتباط اجتماعی و شبکهٔ مغز اجتماعی دارد.
یکی از راههایی که میتواند کمک کند که قواعد زبانی را حفظ نکنیم فهم این نکته است که آن قاعدهٔ زبانی چطور باعث میشود که بهتر حرف یکدیگر را بفهمیم. مثلاً شما میتوانید:
۱- بدون فکر، ساختار جمله معلوم و مجهول را حفظ کنید و یا
۲- در کنار تلاش برای در یاد نگه داشتن این قاعده، به این سؤال هم فکر کنید که «چرا جملهٔ معلوم، ساختار درستی است و مجهول صحبت کردن در بیشتر موقع غلط است؟» طبیعتاً در حالت دوم که چرایی توضیح داده شده است ساختار هم راحتتر به خاطر سپرده میشود.
اما در ریاضی و علوم چطور؟ به هر حال بخش بزرگی از آموزش متعلق به این دو حوزه است و کاملاً مشخص است که این دو موضوع خیلی هم اجتماعی نیستند. پس باید چه کرد؟ یک راه خیلی جالب برای استفاده از مغز اجتماعی در همهٔ حوزهها وجود دارد که شاید آن را بتوان مهمترین توصیهٔ این متن دربارهٔ استفاده از مغز اجتماعی دانست.
درواقع قضیهٔ این است که اگر شما چیزی را به یک قصد اجتماعی یاد بگیرید، در حین یادگیری، شبکهٔ مغز اجتماعی فعالیت میکند. مثلاً تصور کنید که شما فصلی از یک کتاب را به این قصد میخوانید که آن را در یک جمع ارائه دهید یا مثلاً دوست شما از شما خواسته است که فصلی از یک کتاب شیمی را بخوانید و آن را به او توضیح دهید. در هر دو مثال چون قصد فرد برای یادگیری در یک رابطهٔ اجتماعی فهمیده میشود، در حین یادگیری شبکه، مغز اجتماعی وارد عمل شده و یادگیری بسیار راحتتر و ماندگارتر رخ میدهد.
نتیجهٔ این موضوع میشود اینکه اگر ما در حین یادگیریِ علوم یا ریاضی یا هر درس دیگری، قصد این را داشته باشیم که بعداً آن را به کسی توضیح دهیم، بهتر میتوانیم آن را یاد بگیریم. نکتهٔ جالب این است که اصلاً نیاز نیست واقعاً بعد از یادگیریِ آن موضوع برویم و آن را به کسی یاد بدهیم و صرف همین که در حین یادگیری چنین تصوری کنیم و چنین قصدی در ذهنمان داشته باشیم، برای وارد کردن شبکهٔ مغز اجتماعی به فرایند یادگیری کافی است. مثلاً میتوانیم در حین خواندن یک موضوع برای آن اسلاید بسازیم یا در ذهن خود تصور کنیم که در حین دادن آن به دیگران هستیم.
یک راه دیگر که البته باید کمی با احتیاط از آن استفاده کرد استفاده از مثالهای اجتماعی در تدریس است. اجازه دهید یک مثال بزنم. در مبحث شیمی بحثی داریم به اسم پیوند رزونانس که در آن پیوند دوگانه ثابت نیست و در واقع در بین چند پیوند جابجا میشود. معلم شیمی دوم دبیرستان من در زمان درس دادن این پیوند از این مثال استفاده کرد که سه سرباز قرار است در دو کوچه کشیک بدهند. دو سرباز اول به طور اختصاصی در هر کدام از کوچهها قرار میگیرد و سرباز سوم بین دو کوچه قدم میزند. راستش من چیزهای زیادی را از شیمی فراموش کردم ولی این مفهوم بعد از سالها هنوز هم در ذهن من مانده است. اما چرا باید با احتیاط از آن استفاده کرد؟ چون خطر اشتباه گرفتن و درست نفهمیدن به وجود میآید مخصوصاً اگر مخاطب کم سن و سال باشد و درک درستی از استعاره و تشبیه نداشته باشد، ممکن است استعاره را با واقعیت اشتباه بگیرد. در نتیجه همیشه باید مطمئن شویم که مخاطب ما متوجه است که ما در حال استفاده از استعارهایم.
✜ پس همه چیز حل شد؟
راستش نه! مشکل آموزش به همین راحتیها حل نمیشود و شبکهٔ مغز اجتماعی تنها یکی از کمکهایی است که همیشه با ما بود است ولی از آن غافل بودهایم ( و واقعاً هم غافل بودهایم چون همهٔ ما در زندگی روزمره مدام از آن استفاده میکنیم و به آن وابستهایم ولی احتمالاً خیلی کم به ذهن ما رسیده است که در یادگیریِ مدرسهای هم از آن استفاده کنیم). موضوعات دیگری هم وجود دارد که شبکهٔ مغز اجتماعی در مورد آنها کمک خاصی نمیتواند بکند. برای مثال درنهایت، وابستگی ما به شبکهٔ توجهی هنوز هم وجود دارد و حجم زیاد اطلاعات در دنیای مدرن آن شبکه را دچار مشکل کرده است (فراموش نکنید که هر دو شبکه دویست هزار سال پیش و در دنیایی بسیار متفاوت به وجود آمدهاند).
از طرف دیگر انگیزههای ما نیز در فرایند یادگیریِ ما نقش بسیار مهمی دارند. زمانی که فردی انگیزهٔ بالا برای یادگیری چیزی دارد، مغز در حین یادگیری از شبکهای دیگر به نام شبکهٔ پاداش استفاده میکند. مثلاً مغز با حل یک مسئلهٔ ریاضی جوری برخورد میکند که انگار به آن شکلات دادهاید. ولی از سوی دیگر اگر انگیزهای وجود نداشته باشد، نهتنها درس خواندن که هر فعالیتی برای مغز همچون یک شکنجه میماند و از هر بهانهای برای توجه کردن به چیزی دیگر استفاده خواهد کرد. در نتیجه اگر ایجاد انگیزش مهمتر از شبکهٔ مغز اجتماعی و شبکهٔ مغز توجهی نباشد، کماهمیتتر هم نیست.
درنهایت خود شبکهٔ مغز اجتماعی نیز میتواند ما را دچار مشکل کند. همان طور که گفته شد روابط اجتماعی ما آنقدر مهم است که مغز در همهٔ ساعات شبانه روز در حال پردازش آن است تا مطمئن شود ما روابط بین فردی درستی داشته باشیم. اما همین اهمیت زیاد روابط بین فردی، میتواند ما را دچار مشکل کند. برای مثال بخش قابل توجهی از افراد دچار اختلال اضطراب اجتماعیاند که یعنی در برخورد با دیگران دچار اضطراب زیادی میشوند و مدام نگرانند که نزدِ دیگران شرمنده شوند.
به بیان ساده، شبکهٔ مغز اجتماعیِ این افراد روابط اجتماعی را به شکلی بیش از حد تهدیدآمیز و وسواسی پردازش میکند و چنین پدیدهای اگر از دید آموزشی بررسی شود برای ما آشکار میکند که چرا بخش قابل توجهی از دانشآموزان وقتی چیزی را نمیفهمند سؤالی برای فهم آن موضوع نمیپرسند: «چون میترسند سؤال آنها از نظر بقیه مسخره باشد.» و این سؤال نپرسیدن باعث میشود که درست یاد نگیرند و درست یاد نگرفتن نیز باعث میشود در ادامه وقتی شبکهٔ مغز اجتماعی در حال شکل دادن به هویت آنها است، این را به عنوان بخشی از شخصیتشان اضافه کند که «من در بادگیریِ درسها خوب نیستم».
درواقع عملکرد درست و سالم شبکهٔ مغز اجتماعی یک پیشبین بسیار قوی برای پیشرفت تحصیلی است و با اینکه این شبکه با شبکهٔ توجهی رابطهای معکوس دارد، دانشآموزانی که شبکهٔ مغز اجتماعی بهتری دارند شبکهٔ توجهی بهتری را نیز در خود تقویت میکنند، فقط به این دلیل که فرصت تقویت شبکهٔ توجهی را با پرسیدنِ سؤال و ارتباط برقرار کردن به دست میآورند.
از طرف دیگر شبکهٔ مغز اجتماعی با ایجاد گروه میان دانشآموزان (مخصوصاً در نوجوانی) و اطلاق ویژگیهایی کلی به هر گروه باعث میشود دانشآموزان صفاتی را به هویت خود جذب کنند که ممکن است تا ابد با آنها باقی بماند. برای مثال «من در گروه کسانی هستم که در ریاضی خوب عمل میکنند و در ادبیات بد». چنین باوری اگر در این سن تکرار شود به بخشی از هویت تبدیل میشود و ممکن است تنها دلیل ایجاد آن نیز این بوده باشد که معلم ریاضی هفتم خوب بوده است و معلم ادبیات بد. ولی شبکهٔ مغز اجتماعی بسیار سریع دچار چنین سوگیریهایی میشود و تغییر دادن چنین سوگیریهایی (به این سوگیریها سوگیریهای شناخت اجتماعی گفته میشود) بسیار سخت و زمانبر است. بنابراین شبکهٔ مغز اجتماعی در عین اینکه میراث بزرگ تکاملیِ گونهٔ ما است و میتواند یادگیری را بهتر کند، در خراب کردن نیز میتواند نقش ویژهای داشته باشد!
باوجود همهٔ این توضیحات میتوان گفت که شبکهٔ مغز اجتماعی اگر درست به کار گرفته شود آموزش را بهتر خواهد کرد ولی هنوز مشکلاتی باقی است که باید راه حل آنها در جای دیگری جست.